گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتی است که تقریر میکنند
رضا فانی یزدی
مجموعه یادداشتها،خاطرات و نوشته های سالهای اخیر
Monday, June 30, 2008
با بهائیها در زندان
با بهاییها در مسیر زندگی-فصل دوم
زندگی در سلول انفرادی خودش یکی از سختترین شکنجهها بود. در این سلولها نه از تهویه خبری بود، نه از کولر و نه از بخاری یا شوفاژ. تابستان گرم مشهد در این سلولها غوغا میکرد. از صبح سحر با اولین چای که به ما میدادند، عرق تمام بدنمان را میپوشاند. تمام روز از گرما میپختی. زمستان در عوض انگار که به زمهریر منتقلت کرده بودند. چنان سرد بود که بعضی شبها تا صبح ما نمیتوانستیم بخوابیم و باید نرمش میکردیم تا یخ نزنیم. پتوهای سربازی را گاه بصورت کیسهای در میآوردیم که در واقع چندلا میشد و در میان کیسه میخوابیدیم. بعضی از پتوهای سربازی بسیار کثیف بود و بو میداد. از آنجا که معمولا بعد از کابل، کف پاها خونریزی میکرد و هیچ وسیلهای هم برای تمیز کردن آن در اختیار نداشتیم، بسیاری از پتوها خونالود بود و خون خشک شده بر آنها دیده میشد.
ادامه مطلب
Page 1 of 1 pages