مشکل حکایتی است که تقریر میکنند
رضا فانی یزدی
مجموعه یادداشتها،خاطرات و نوشته های سالهای اخیر
Tuesday, March 30, 2004
جدایی دین از حکومت، و نه از سیاست
Wednesday, March 24, 2004
یادش بخیر لعنت آبادیها، اونوقتها که زنده بودند
بعد از سالها این دفعه با خانواده ام بودم. همه نبودند، از خانواده ده نفری ما، پدرم مرده بود، پنج نفر از برادران و خواهرانم متواری و در مهاجرت بودند. خواهرم و نازلی دختر کوچولوی زیبایش با من سر سفره بودند، اما امین که عاشق نازلی بود، فقط یک بار تونست با دختر کوچولوش سر سفره هفت سین بشینه، وقتی نازلی فقط دوماهش بود. نازلی که یادش نمیاد، امین همه که دیگه نیست. امین هم بعد از هفت سال زندان که اعدام شده بود، مثل دو تا ديگه از برادرهاش.
بعد از تحویل سال 68 رفتم بهشت رضا، یک قطعه بود مال ما لعنت آبادی ها. رفتم که عید رو با بچه ها باشم. خیلی شلوغ نبود، ولی بودند. بعد رفتم توی بقیه قطعه ها، چقدر بهشت رضا آباد شده بود، چه همه قطعه های تازه، یادم افتاد به سخنرانی امام راحل وقتی اومده بود بهشت زهرا، سال 57 رو میگم، می گفت "شاه قبرستانهای ما رو آباد کرده."
عجب!
چقدر جوان پاسدار در بهشت رضا خوابیده بود. بهشت رضا تازه فقط یکی از گورستان های مشهده، خواجه اباصلت، خواجه ربیع، و خواجه مراد هم هستند.
شهر آباد شده بود، گورستانها آبادتر!
Friday, March 05, 2004
اسلام را سياسي کنيد، ولي حکومت را اسلامی نکنيد
چطور مادر بهکيش ها که 5 نفر از فرزندانش را از دست داده است، فراموش کند؟ چگونه مادر و پدر امين که 3 پسرشان را اعدام کردند، فراموش مي کنند؟ چطور کودکان يتيم مي توانند نبود پدران و مادران خود را فراموش کنند وقتي که هرروز جاي پدر و مادر در زندگي آنها خالي است؟
همين گونه خانواده هاي پاسدارهاي ترور شده نيز نمي توانند نبود عزيزانشان را فراموش کنند. پس نگوييد فراموش کنيم، که شدني نيست و نبايد کرد. نبايد کرد چرا که دوباره اتفاق مي افتد. ولي بايد بخشيد که اگر نبخشيم، باز همان فجايع پيش روي ماست.