گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتی است که تقریر میکنند
رضا فانی یزدی
مجموعه یادداشتها،خاطرات و نوشته های سالهای اخیر
Wednesday, August 15, 2007
حکایت بیبی و حزب دمکرات کردستان
ماجرای بازجوییهای سعد
شکنجه یا بقول بازجوها «تعزیر»، هزار روش داشت. اما کابل مرسومترین و بدترین شکل شکنجه بود. روالش این بود که معمولا بعد از چند تا سوال توام با توگوشی و مشت و لگد، میبستندت به تخت، دمرو یعنی به شکم میخواباندندت روی تخت. دستها از دو طرف باز شده وبه تخت بسته میشد و پاهات جفت پایین تخت. گاهی یک از بازجوها روی کمرت مینشست که وقتی شلاق میخوری، خیلی نپری بالا. اگر دفعه اولت بود، که هنوز جوراب به پا داشتی، جورابهات رو میکردند توی دهنت که صدات درنیاد. دفعات بعد دیگه نمیدونستی جوراب کی توی دهنته. گاهی هم با دهان باز میزدنت. البته هر بازجویی ابتکار خودش را داشت. کابلها هم اندازههایش فرق میکرد. معمولا با کابل کلفت شروع میشد. خاصیت کابل کلفت این بود که به شدت میکوبید و پاهات رو متورم میکرد. شصت هفتاد تا که میخوردی، دیگه به قول بازجوها اندازه پاهات دوبرابر شده بود.
ادامه مطلب
Monday, August 06, 2007
معجزه اطاق بازجویی و کابل
ماجرای بازجوییهای سعد
لنگان لنگان وارد اتاق شد. پاهاش تا زانو باندپیچی شده بود. اسمش رو که پرسیدم، با لهجه کردی گفت "سعد".
سعد همه کارها رو روی تخت بازجویی کرده بود. کابل باز هم معجزه کرده بود و سعد هر چی رو که بازجوش میخواست یا حتی آنچه رو که او هم انتظارش رو نداشت، با تفصیل و دقت تمام داستان سرائی کرده بود. جوانی بود بیست و چهار یا پنج ساله، چهرهای گندمگون، قدی متوسط با موهای سیاه، پاهاش البته تا کشالههای ران از شدت ضربات کابل از موهایش سیاهتر شده بود. خیلی بانمک صحبت میکرد، لهجه شیرین کردی داشت که متاسفانه نمیشه روی کاغذ تکرارش کرد
ادامه مطلب
Page 1 of 1 pages