گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتی است که تقریر می‌‌کنند

رضا فانی یزدی


مجموعه یادداشتها،خاطرات و نوشته های سالهای اخیر

خاطرات


Saturday, May 06, 2017

چرا رئیسی می آید؟

در همدردی با عفت ماهباز

تاسف آور است که جنایتکارانی چون رئیسی جرات پیدا کرده و خود را کاندید ریاست جمهوری می کنند. اما این درد را با که باید گفت که تقصیر از خود ماست که هر دوره به بهانه ای آب توبه بر سر گروهی از آنها می ریزیم و راه را برای آمدن جنایتکاران بعدی هموار می کنیم. چرا رئیسی نیاید وقتی کمتر از دو سال پیش بسیاری از دوستان شاهپور به جنایتکاری چون ری شهری و دری نجف آبادی رای دادند و پیشتر از آن به انتخاب پورمحمدی، عضو دیگری از هیات مرگ، برای وزارت دادگستری کمترین اعتراضی به روحانی نکردند، که مصلحت نبود.

ادامه مطلب


Thursday, December 12, 2013

به یاد چشم پزشک شهر ما

زنده یاد دکتر رحیم ستاری

چند دقیقه ای در همان محوطه قدم زدم. هر کسی در گوشه ای قدم می زد. دکتر ستاری تقریبا در وسط هواخوری روی یک سکوی سنگی نشسته بود. پاهایش هنوز باند پیچی بود و خسته و فرسوده به نظر می رسید. حالت آدمی را داشت که به او خیانت شده باشد، چشمانش بر خلاف بقیه ما کمتر به دور و بر می پرید و بیشتر به زمین زیر پایش زل زده بود و بنا گوش ها و کناره های صورت و غبغبش بیشتر از گذشته حالت آویزان داشت. به طرف او رفتم

ادامه مطلب


Thursday, September 12, 2013

قطار مرگ ما را جا گذاشته بود

امسال ۲۵ سال از آن روزهای مرگبار گذشت

چند ماهی باز در همین ایستگاه مرگ در انتظار به سر بردیم. اوائل بهمن ماه بود، ما را به اطلاعات سپاه بردند، همان جایی که همه بچه ها را به دار کشیده بودند. بازجوها همه اش از اعدام حرف می زدند و از ما می خواستند که تنفر نامه بدهیم. کسی نمی دانست چه در کمین ما نشسته بود.

گویا قطار مرگ مدتی بود که متوقف شده و آخرین بار که از وکیل آباد گذشته بود بیشتر از صد نفر از بچه های مجاهدین را با خودش برده بود. ما در این ایستگاه لعنتی اما هنوز در انتظار نشسته بودیم.

ادامه مطلب


Thursday, August 15, 2013

انتخاب پورمحمدی: تبرئه یک جنایتکار حرفه ای

جنایتکاری که به جای محاکمه وزیر می شود

دلم بد جوری گرفته شد . حال و هوایم عوض شده بود. آن روزهای مرگبار و نفرین شده باز سراغم آمده بودند و تک تک چهره های بچه ها جلوی چشمانم در رفت و آمد بودند.

در فیس بوک نوشتم که: "غم عالم به دلم سنگینی می کند وقتی جنایتکارانی چون پورمحمدی را در این مقام ها باز می بینم. انگار که به عمد به قربانیان آن سالها و مردم رنج کشیده ما دهن کجی می کنند." و مقاله ای را آنجا گذاشتم * با این توضیح که "این مطلب را تقریبا ٨ سال پیش نوشتم وقتی که احمدی نژاد اولین کابینه خود را معرفی کرد. متاسفم که باز بار دیگر همین را در مورد کابینه آقای روحانی بگویم. تنها تفاوتش این است که در آن دوره ایشان قرار بود در مصدر وزارت کشور باشد و اینبار او قرار است در مصدر وزارت دادگستری بنشیند. بدبخت مردم ما که جنایتکارانی چون پورمحمدی قرار است پناهگاه داد و دادگستری شان باشد."

ادامه مطلب


Monday, April 01, 2013

خنده های او همیشه در بند شنیده می شد

به یاد محمود توکلی

محمود آقای توکلی ما از جنس دیگری بود. او هیچ درودیواری را نمی دید و برای خودش هیچ محدودیتی قائل نبود. بدون در زدن و بدون اجازه گرفتن وارد این بندهای کوچک خود ساخته می شد و با صدای قاه قاه بلند خنده هایش که همیشه در فضای بند به گوش می رسید، دیوارها را پس می زد و نه تنها فضای محدود و بسته ی آنجا را در هم می شکست که ترنم و عطر آن ور دیوارهای بلند زندان بزرگ وکیل آباد را نیز به درون بند ۴ و زندانک های خودساخته ما می آورد. محمود توکلی همیشه می خندید، بلند بلند، قاه قاه. گویا صدای بلند خنده های او سکوت مرگباری را که مسئولین بند با هزار حیله و نیرنگ، با صدور حکم های اعدام، با پخش آیه های قرآن از بلندگوهای بند، و با ضجه های هزاران زندانی در دعاهای ندبه و کمیل، سعی داشتند ایجاد کنند به هم می زند. بارها و بارها از طریق تواب ها و مسئولین بند به او تذکر داده بودند که صدای خنده هایش آزاردهنده است، به اعتراض می ماند، و نباید ادامه یابد.

آقای توکلی اما تا آخرین روزی که در زندان بود، خنده از لبش نیفتاد و بلندتر از همیشه صدایش در اتاقش و راهروهای بند شنیده می شد.

ادامه مطلب


Thursday, August 25, 2011

محکومیت جنایتکار یا محاکمه قربانیان!

کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷

نمی دانم چرا در سالگرد این فاجعه خونین درست زمانی که همه با بازماندگان قربانیان همدردی می کنند شما به تحریر این خزعبلات متوسل شده اید و چنین کاری را کرده اید. این روزها، روزهایی است که باید با همدردی با خانواده های قربانیان به آنها تسکین خاطر داد و به آنها کمک کرد که پس از سالها تحمل این رنج جانکاه کمی آرامش پیدا کنند.
شما به جای اینکه احساس همدردی کنید و کمک کنید تا از هتک حرمتی که به قربانیان رفته اعاده حیثیت شود، مدعی شده اید که اگر آنها در قدرت بودند بدتر از قاتلین خود رفتار می کردند. شما متاسفانه در سالگرد این جنایت شوم به جای محکوم نمودن جنایتکاران، قربانیان را محکوم کرده اید!

ادامه مطلب


Friday, July 01, 2011

کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷

جنایتی که دیگر هیچ کس حاضر نیست مسئولیت آنرا برعهده گیرد

جنایتی که در دورانی تحت عنوان دفاع از اسلام و انقلاب و به دستور مستقیم آیت الله خمینی انجام گرفت امروز مایه چنان ننگی است که هیچکس حاضر نیست رسما مسئولیت آن را بر دوش گیرد.

ادامه مطلب


Tuesday, July 27, 2010

یاد بعضی نفرات

به یاد محمود

• توی اتاق بالای دیوار عکس همه بچه ها در کنار هم ردیف شده بود. محمود پس از تحمل سالهای طولانی در زندان در تابستان ۶۷ اعدام شده بود. به همراه او علی، کوچک ترین برادرشان که درنوجوانی دستگیر شده بود، اعدام شده بود. محسن چند سال پیش از آنها اعدام شده بود. زهرا زیر شکنجه جان سپرده بود. محمد در درگیری های سال ۶۰ بدست نیروهای سپاه و دادستانی جان باخته بود. اسکندر (سیامک) همسر زهرا نیز در همان سال در درگیری دیگری جان باخته بود ...

ادامه مطلب


Friday, October 16, 2009

مجازات اعدام را لغو کنید

آیات عظام، آقایان منتظری، صانعی، موسوی اردبیلی، بیات زنجانی

در اینجا سوال اساسی این است که آیا حکومت ها دارای چنین حقی هستند که ادامه حیات و زندگی را از شخصی سلب نمایند؟

حق زندگی و ادامه حیات متعلق به تمام انسانهاست. این حق را حکومت ها به شهروندان خود نداده اند و نباید آن را امتیاز شهروندی دانست که از طرف حکومت ها به شهروندان خوب داده شده و توسط حکومت ها از شهروندان بد می تواند گرفته شود.
حق زندگی نباید به هیچ عنوان یک امتیاز از جانب حکومت ها برای شهروندان آنها محسوب گردد. حکومت ها اما باید حافظ این حق بنیادین بشری باشند. این حق، یعنی حق زندگی در اعلامیه جهانی حقوق بشر به رسمیت شناخته شده و اعدام نقض آشکار این حق بشری است

ادامه مطلب


Saturday, October 10, 2009

برای ایجاد کمیته های کشف حقیقت

باید بخشید، اما نمی توان و نباید فراموش کرد

آن چیزی که در آن روزها تماما فراموش شده بود، حق حیات انسانها بود و حقوق بشر!
بعد نتیجه این شد و به سر ما این آمد که شاهدش هستیم و هنوز هم گریبان گیر ماست!
که همه شدیم گرفتار خشونت و نیز قربانی آن.

گویا از آزادی یادمان رفته بود وقتی آزادی را فدای مصلحت های دیگر می کردیم،

وقتی حقوق بشر معنی و تفسیر سیاسی گروههای مختلف را با خود داشت و حتما باید مهر و مارک گروهکی می خورد و هیچ کداممان زیر بار قبول بی قید و شرط اعلامیه جهانی حقوق بشر که بیش از چهل سال از امضای آن در دنیای متمدن می گذشت نمی رفتیم و با هزار بهانه از قبولش خودداری می کردیم ، نتیجه اش این می شد که حقوق بشر اسلامی متولد شود و بسیاری از بهترین انسانها در مملکت ما بشوند، ملحد، کافر، مرتد، مفسد فی الارض، و محکوم به مرگ!
آنوقت بود که در زندانها به ما می گفتند " همین که زنده اید، بروید خدا را شکر کنید ، باید مدیون بخشش و عفو اسلام باشید!"

ادامه مطلب


Monday, August 03, 2009

چهره ی درهم ریخته و پرغم ابطحی

ابطحی قربانی پروژه های تواب سازی

چهره ی درهم ریخته و پرغم ابطحی در دادگاه دیروز نشان از پایان صفحاتی در تاریخ کشور ماست که با چهره خندان او در مقام رئیس دفتر خاتمی آغاز شده بود. ابطحی همان وجه امید، طراوت و زندگی در درون نظامی بود که می توانست بهترین مدل و چشم انداز تحول و تعدیل در منطقه در مقابل هیولای بنیادگرایی باشد.شکستن ابطحی ها و بی اعتبارکردن خاتمی ها و موسوی ها، تیره و تار کردن آینده زندگی در منطقه ایست که بنیادگرایان در آرزوی سلطه بر آنند.

ادامه مطلب


Friday, May 22, 2009

با دولت آبادی و سروش در زندان

باز از مرگ رهیده ها و وحشت زده های بازگشته از پای چوبه های دار، کتابهای سروش و مصباح یزدی را ‏برای رهایی از مرگ و نشانه ی توبه به دست می گرفتند. کلیدر دولت آبادی باز به غارها پرتاب شد. و سروش و ‏مصباح چون پیروز میدان جنگ سروکله پهلوانی و یکه تازی شان در اتاق های مرگ زده ی زندانها پدیدار شد.

ادامه مطلب


Wednesday, July 30, 2008

قتل عام تابستان ١٣٦٧ درمشهد

فاجعه ای که نمی توان فراموش کرد

در مشهد تا آنجا که می دانم به هیچ کسی اطلاع ندادند. خانواده ها هفته ها و ماهها پشت در زندان، دادستانی و اطلاعات چشم به انتظار بچه ها بودند. هیچکس نمی خواست باور کند که عزیزش اعدام شده. تا ماهها به خانواده ها می گفتند بچه ها را "اعزام" کردیم. حالا کجا، معلوم نبود. شوهر خواهرم، امین نجاتی محرمی، یکی از اعدام شدگان بود. ماهها به خواهرم می گفتند که ما او را اعدام نکرده ایم، آنها اعزام شده اند.پدر یکی از دوستانم که دو فرزندش اعدام شدند، کارمند شهرداری مشهد بود. مسئول مرده شویخانه بهشت رضا که او را می شناخت گویا با ایشان تماس گرفته بود که اینجا دو بچه هستند که نام خانوادگی شما را دارند که بعدا آنها را در قسمت "لعنت آباد" که قطعه جداگانه ای برای اعدام شدگان بود به خاک سپرده بودند. این پدر گویا از اولین کسانی بود که از ماجرا خبردار شده بود و کم کم خبر در سطح دیگر خانواده ها پخش شد. بسیاری اما هنوز باور نمی کردند.

ادامه مطلب


Monday, July 07, 2008

مشهد، زندان وکیل آباد

با بهائی‌ها در مسیر زندگی -فصل سوم

خوشحالم که این بخش از خاطرات زندگی ام را گرچه خیلی مختصر اما تا آنجا که مقدورم بود ‏به رشته تحریر در آوردم. ابتدا به این دلیل که همیشه فکر می کردم که به تمام دوستان هم بندم از جمله دوستان ‏بهائی که با هم سالهای طولانی در سخت ترین شرایط زندان را گذراندیم، مدیونم که این حقایق را بازگو کنم. ‏امیدوارم دیگر دوستان هم بخصوص دوستان بهائی به بازگوئی خاطرات آن سالهای تلخ بپردازند. مطمئنم که باز ‏گوئی همه رنج و دردی که برما رفته است و بر انگیختن احساسات بشری دیگر هموطنان، یکی از موثرترین ‏راههای جلو گیری از تکرار مجدد جنایت است، همه ما باید آنچه را که شاهدش بوده ایم بازگو کنیم تا از تکرار ‏دوباره جنایت جلوگیری شود. وظیفه ما نشان ‏دادن چهره کریه و عمق زشتی و پلیدی جنایتی است که شاهد آن بوده ایم، نشان دادن عمق زشتی و پلیدی این ‏جنایات موجب می شود که دیگر نه کسی اشتهای تکرار آن را داشته باشد و نه کسی پذیرا و مشوق آن شود. ‏مسکوت گذاشتن دامنه این جنایات و پنهان کردن آنها در قفسه های بایگانی دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی، مشوق ‏تکرار آنها در آینده است.‏

ادامه مطلب


Monday, June 30, 2008

با بهائی‌ها در زندان

با بهایی‌ها در مسیر زندگی-فصل دوم

زندگی در سلول انفرادی خودش یکی از سخت‌ترین شکنجه‌ها بود. در این سلول‌ها نه از تهویه خبری بود، نه از کولر و نه از بخاری یا شوفاژ. تابستان گرم مشهد در این سلول‌ها غوغا می‌کرد. از صبح سحر با اولین چای که به ما می‌دادند، عرق تمام بدنمان را می‌پوشاند. تمام روز از گرما می‌پختی. زمستان در عوض انگار که به زمهریر منتقلت کرده بودند. چنان سرد بود که بعضی شبها تا صبح ما نمی‌توانستیم بخوابیم و باید نرمش می‌کردیم تا یخ نزنیم. پتوهای سربازی را گاه بصورت کیسه‌ای در می‌آوردیم که در واقع چندلا می‌شد و در میان کیسه می‌خوابیدیم. بعضی از پتوهای سربازی بسیار کثیف بود و بو می‌داد. از آنجا که معمولا بعد از کابل،‌ کف پاها خونریزی می‌کرد و هیچ وسیله‌ای هم برای تمیز کردن آن در اختیار نداشتیم، بسیاری از پتوها خونالود بود و خون خشک شده بر آنها دیده می‌شد.

ادامه مطلب

Page 1 of 3 pages  1 2 3 >
من هنوزم ز تو آن خاطره‌ام مانده بجا

سوسیالیسم رویایی من ، دفتر اول در کوران مبارزه انقلابی
سوسیالیسم رویایی من ، دفتر دوم دستگیری و بازجویی
سه دهه جدال بی فرجام
نیولیبرالیسم پایان تاریخ یا آغازی دیگر