رضا ÙØ§Ù†ÛŒ یزدی
گویند رمز عشق مگویید و نشنوید
مشکل ØÚ©Ø§ÛŒØªÛŒ است Ú©Ù‡ تقریر می‌‌کنند
یادش بخیر لعنت آبادیها، اونوقتها که زنده بودند
عید سال 67 آخرين عیدی بود Ú©Ù‡ همه ما دور هم بودیم. سالهاي قبل از آن هرکس یک گوشه اي پرت شده بود. سال 66 هم بد نبود، بیشتر ما در بند دو بودیم، مراسم خوبی بود، ولی سالهای قبل از 66ØŒ پخش Ùˆ پلا شده بودیم. عده ای در قرنطینه ها Ùˆ اطاق های دربسته، عده ای در انباری Ùˆ سلولهای Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒØŒ بعضی در بند یک در ØØµØ§Ø± توابین Ùˆ بیشتر بچه ها در بند 2ØŒ Ú©Ù‡ بند اپوزیسیون بود.
توی بند 2ØŒ کمتر تواب داشتیم. تک Ùˆ توکی هم تواب Ù†Ùوذی بود Ú©Ù‡ باید بعدا سر موقع داستانش را تعری٠کنم. تقریبا از اواخر سال 65 Ùˆ دیگه سال 66ØŒ بند ها از تواب ها خالی شده بود، يا آزاد شده بودند Ùˆ یا به بند یک منتقل شده بودند.
مدتی بود Ú©Ù‡ Ø±Ø§ØØª زندگی Ù…ÛŒ کردیم. نه کلاس اجباری بود، نه خطبه هاي نماز جمعه. تلویزیون داشتیم، یک عالمه کتاب به داخل بندها آمده بود. Ú©Ù… Ú©Ù… زندان شبیه زندان شده بود، دیگر اردوگاه تØÙ…یل ایدئولوژي Ùˆ اسارت اجباری Ùˆ شکنجه مداوم نبود. Ù…ÛŒ توانستی ماه رمضان را مثلا روزه نگیری Ùˆ به Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒ هم Ù†ÙØ±Ø³ØªÙ†Øª.
هر سال یک Ø¯ÙˆÙ‡ÙØªÙ‡ به ماه رمضان مانده، راهی سلول Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒ Ù…ÛŒ شدم Ùˆ رمضان هم Ú©Ù‡ تمام Ù…ÛŒ شد، هنوز باید به تنبيه اینکه روزه نمی Ú¯Ø±ÙØªÙ… در سلول باقی Ù…ÛŒ ماندم. دیگه هم عادت من شده بود Ùˆ هم عادت مسئول بند Ú©Ù‡ ماه رمضان یعنی عزیمت به سلول Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒ.
زندان که شبیه زندان شد، عید ها هم بیشتر شبیه عید شد. سال های اول بچه ها رغبتی به شرکت در مراسم عید نداشتند. توابین مراسم عید رو هم به مراسم روضه خوانی و عزا تبدیل کرده بودند. اما کم کم، عيد هم آمد.
خانه تکانی Ù…ÛŒ کردیم، تمام بند را تمیز Ù…ÛŒ کردیم، با آب آهک دیوارهای بند Ùˆ اطاق هایمان را سÙید Ù…ÛŒ کردیم. همه ملاÙÙ‡ ها را وایتکس Ù…ÛŒ کردیم Ú©Ù‡ سÙید Ùˆ قشنگ بشن Ùˆ آماده پذیرایی از بقیه هم بندی هامون.
سبزه Ù…ÛŒ انداختیم، شیرینی داشتیم، ÙØ§Ù„ ØØ§Ùظ مي Ú¯Ø±ÙØªÛŒÙ…ØŒ به اطاق های همدیگه Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÛŒÙ…. هر اطاقی با آوازي Ùˆ سرودی پذیرایی Ù…ÛŒ کرد. رسم ما این بود Ú©Ù‡ ابتدا به اطاق بزرگترهای بند برویم، بعد به سایر اطاق ها.
با اینکه همه شب Ùˆ روز 24 ساعته با هم بودیم Ùˆ به ÙØ§ØµÙ„Ù‡ چند متری هم در یک کریدور اما در اطاق های Ù…ØªÙØ§ÙˆØª زندگی Ù…ÛŒ کردیم، باز عید Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شد، خیلی رسمی به اطاق های هم به دید Ùˆ بازدید Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÛŒÙ…. دنیای بیرون را در بند Ú©ÙˆÚ†Ú© زندان شبیه سازی کرده بودیم. سال 67 عید خوبی بود، همه بچه ها شاد Ùˆ Ø³Ø±ØØ§Ù„ بودند، دیگه غمی جز غم در بند بودن Ùˆ دور بودن از عزیزان نبود.
بچه های مجاهدین در مجموع خیلی ÙØ¹Ø§Ù„ بودند. تعدادشون هم بیشتر بود. Ú†Ù‡ با اشتیاق سبزه مي انداختند، قشنگ ترین سبزه ها مال آنها بود. در یک سینی Ú©ÙˆÚ†Ú© یک پارک زیبا را با همه آنچه Ú©Ù‡ یک پارک مثلا در مشهد Ù…ÛŒ تونه داشته باشه، جوی آب، اسخر Ú©ÙˆÚ†Ú©ØŒ نیمکت، زمین چمن شبیه سازی Ù…ÛŒ کردند. بیشتر از تخم خاکشیر برای سبزه انداختن Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ Ù…ÛŒ کردیم.
شیرینی Ùˆ کیک درست Ù…ÛŒ کردیم. آن وقتها یک شیرینی بود Ú©Ù‡ بهش Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ پادرازی، نمی دونم هنوز هم هست یا نه. آنها را بچه ها Ù…ÛŒ کوبیدند، با خرما Ùˆ کره قاطی Ù…ÛŒ کردند Ùˆ Ù…ÛŒ شد مایه اصلی کیک. تزیین روش هم از خامه ای بود Ú©Ù‡ با تخم مرغ Ù…ÛŒ زدیم. اگر قرار Ù…ÛŒ شد کیک ژله اي درست کنیم، با نشاسته ماقوت درست Ù…ÛŒ کردیم به جای ژله روی کیک. بهرام پرنده متخصص درست کردن ماقوت بود. بهرام رو در سال 67 اعدام کردند. پدرش در اعتراض به بی خبری از بهرام، خودش را در دادگستری از پنجره به بیرون پرتاب کرد Ùˆ در گذشت. برای رنگ کردن ژله های روی کیک، بچه ها از شربت سینه های Ù…Ø®ØªÙ„Ù Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ Ù…ÛŒ کردند. خلاصه Ú©Ù‡ کیک جالبی Ù…ÛŒ شد Ùˆ با Ú†Ù‡ لذتی Ù…ÛŒ خوردیم.
سال 67 در بند 2 مراسم عید عمومی داشتیم. دراطاق تلویزیون یا به قولی مسجد بند، Ú©Ù‡ اطاق نسبتا بزرگی بود، مراسم را دسته جمعی برگزار کردیم. یک نماشینامه هم بچه ها اجرا کردند. یادش بخیر، علی میرشاهی از همه قشنگ تر بازی کرد. از بچه های بازیگر آن نمایشنامه خیلی ها دیگه نیستند: علی میرشاهی، ØØ³Ù† غÙوری، جلیل صوÙÛŒ زاده، علیرضا شاهرخ شاهی، علی سعیدي، Ùˆ چند تایی دیگر Ú©Ù‡ اسم کاملشون دیگه یادم نمیاد.
Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ تازه زندان، شبیه زندان شده بود. قبل از اون زندان نبود، به قول مسئولین جمهوری اسلامی، «دانشگاه» بود، بعضي هاشون هم Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ «بیمارستان». وقتی Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÛŒ اونجا، عمل جراØÛŒ ات Ù…ÛŒ کردند، یعنی Ú©Ù‡ مغزت رو عوض Ù…ÛŒ کردند، باید یه جور دیگه ای Ùکر Ù…ÛŒ کردی. بچه هایی Ú©Ù‡ تا دیروز Ú†Ù¾ÛŒ بودند Ùˆ نماز نمی خوندند، یک Ø¯ÙØ¹Ù‡ به همت ارشاد بازجوهای جمهوری اسلامی، نماز خون Ù…ÛŒ شدند، قرآن مي خوندند، نماز شب Ù…ÛŒ خوندند، Ù…ØµØ§ØØ¨Ù‡ Ù…ÛŒ دادند Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ Ú©Ù‡ از مسلمان هم مسلمان ترند. خلاصه Ú©Ù‡ اونروزها، دانشگاه های جمهوری اسلامی Ú©Ù‡ بسته شد، زندونها شد دانشگاه. شاید هم راست Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ØŒ چون اکثر دانشجویان زندانی شدند. خیلی از هم کلاسی هام Ùˆ هم دانشکده ای هام رو اونجا دیدم. خیلی هاشون هم از همان مرکز اطلاعات سپاه Ùˆ دادستانی، مستقیم Ø±ÙØªÙ‡ بودند لعنت آباد. شاید بهتر بود لعنت آباد رو هم Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ دانشگاه شده چرا Ú©Ù‡ خیلی دانشجو رو در خودش در آغوش داشت.
Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ زندان نبود. اما سال 66 به بعد، Ú©Ù… Ú©Ù… شبیه زندان شد. بچه ها Ú©Ù… Ú©Ù… Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کردند Ú©Ù‡ زندانی هستند، نه Ú©ÙØ§Ø± اسیر شده لشکر اسلام Ú©Ù‡ هرکار Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواستند Ù…ÛŒ شد با اونها کرد. دیگه Ù…ÛŒ شد Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ زندانی هستی، یک Ú©Ù…ÛŒ ØÙ‚ Ùˆ ØÙ‚وق زندانی داشتی، مثلا به بدی غذا Ù…ÛŒ شد اعتراض کرد، Ù…ÛŒ شد نماینده بند داشت Ùˆ مسائل رو از طريق نماینده بند ØÙ„ Ùˆ ÙØµÙ„ کرد. Ø¬Ø¹ÙØ± بهره مند، Ù…ØÙ…ود هاشمی، امین نجاتی هر کدوم دوره ای نماینده بند بودند، هر سه شون تابستان 67 اعدام شدند. راستی خلیل مودی هم برای مدتی کوتاه نماینده بود، او هم اعدام شد.
تازه این همان سالی است Ú©Ù‡ زندان، زندان شده بود. بیشتر از 5 ماه از عید 67 نگذشته بود Ú©Ù‡ زندان شد گورستون. باز کتاب ها رو جمع کردند، تلویزیون رو Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯ØŒ ماها رو بردند قرنطینه، Ùˆ بیشتر از 200 Ù†ÙØ± رو ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ از زندان مشهد اعدام کردند. تقریبا همه بچه های بند 2 غیر از بچه های Ú†Ù¾ اعدام شدند.
یک روز قبل از عید 68 آزاد شدم.
بعد از سالها این Ø¯ÙØ¹Ù‡ با خانواده ام بودم. همه نبودند، از خانواده ده Ù†ÙØ±ÛŒ ما، پدرم مرده بود، پنج Ù†ÙØ± از برادران Ùˆ خواهرانم متواری Ùˆ در مهاجرت بودند. خواهرم Ùˆ نازلی دختر کوچولوی زیبایش با من سر Ø³ÙØ±Ù‡ بودند، اما امین Ú©Ù‡ عاشق نازلی بود، Ùقط یک بار تونست با دختر کوچولوش سر Ø³ÙØ±Ù‡ Ù‡ÙØª سین بشینه، وقتی نازلی Ùقط دوماهش بود. نازلی Ú©Ù‡ یادش نمیاد، امین همه Ú©Ù‡ دیگه نیست. امین هم بعد از Ù‡ÙØª سال زندان Ú©Ù‡ اعدام شده بود، مثل دو تا ديگه از برادرهاش.
خانواده امین سه تا Ú©Ù… شده بود. ÙØ±Ø§Ø±ÛŒ Ú©Ù‡ نبودند، Ø±ÙØªÙ‡ بودند دانشگاه. جالب بود Ú©Ù‡ بچه ها Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ†Ø¯ دانشگاه ولی سر از لعنت آباد در مي آوردند. نمی دونم استادهای دانشگاه های اون موقع Ú©Ù‡ هنوز هستند، Ú†ÛŒ Ùکر Ù…ÛŒ کنند. هنوز هم Ùکر Ù…ÛŒ کنند زندانهای جمهوری اسلامی دانشگاه بود؟ یا هیئت مرگ منتخب امام راØÙ„ داشت هنوز با ضد انقلاب مبارزه Ù…ÛŒ کرد؟
بعد از تØÙˆÛŒÙ„ سال 68 Ø±ÙØªÙ… بهشت رضا، یک قطعه بود مال ما لعنت آبادی ها. Ø±ÙØªÙ… Ú©Ù‡ عید رو با بچه ها باشم. خیلی شلوغ نبود، ولی بودند. بعد Ø±ÙØªÙ… توی بقیه قطعه ها، چقدر بهشت رضا آباد شده بود، Ú†Ù‡ همه قطعه های تازه، یادم Ø§ÙØªØ§Ø¯ به سخنرانی امام راØÙ„ وقتی اومده بود بهشت زهرا، سال 57 رو میگم، Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª "شاه قبرستانهای ما رو آباد کرده."
عجب!
چقدر جوان پاسدار در بهشت رضا خوابیده بود. بهشت رضا تازه Ùقط یکی از گورستان های مشهده، خواجه اباصلت، خواجه ربیع، Ùˆ خواجه مراد هم هستند.
شهر آباد شده بود، گورستانها آبادتر!
زندان Ú©Ù‡ بودیم، مي شنیدم تشییع جنازه شهداست، اون موقع ها Ù‡ÙØªÙ‡ ای 2 بار بود، گاهی 50 تا، گاهی 40 تا یا کمتر Ùˆ بیشتر.
بعضی از اونها هم Ø§ØØªÙ…الا ترور شده بودند. ØØ³ÛŒÙ† قانع مسئول بند ما بود Ú©Ù‡ ترور شد Ùˆ با یکی از همین تشییع جنازه ها او را هم بردند.
شهدای جنگ Ùˆ پاسداران ترور شده ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ شانس این رو داشتند Ú©Ù‡ مراسم تشییع جنازه داشته باشند، خوانواده هاشون ØÙ‚ داشتند آشکارا گریه کنند Ùˆ توی خیابون ها زار بزنند، ØØ¬Ù„Ù‡ عزا برپا کنند، سنگ قبر با اسم Ùˆ رسم روی مزار بچه هاشون بذارند، ولی لعنت آبادی ها ØØªÛŒ ØÙ‚ گریه کردن هم نداشتند. سنگ قبر اگر Ù…ÛŒ ذاشتی، ÙØ±Ø¯Ø§Ø´ نبود. تازه نمی دونستی کجا سنگ قبر بذاری. قبر بچه ها بزرگ شده بود، یک قطعه به Ú†Ù‡ بزرگی مال ما بود. جای مشخصی نداشت، همه قطعه مال همه بود. جمهوری اسلامی برای لعنت آبادی ها قبرستون را اشتراکی کرده بود، قبرهای دسته جمعی.
جالبه Ú©Ù‡ تو زندون ما رو به خاطر ورزش جمعی یا کمونی زندگی کردن Ù…ÛŒ ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù† سلول Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒØŒ اما ØØ§Ù„ا تو قبرستون Ù…ÛŒ تونستیم اشتراکی زندگی کنیم، همه توی یک قبر، یا توی یک قطعه بزرگ، بدون هیچ سنگ قبری. جمهوری اسلامی اینبار تصمیم Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود مالکیت خصوصی رو بربیندازه، کسی ØÙ‚ نداشت در لعنت آباد سنگ قبر خودش رو داشته باشه.
اون موقع لعنت آبادها درست مثل میدان های جنگ بود، خرابه ی خرابه، زیر و رو شده. راستی هم که میدون جنگ بود، چقدر مین اون زیرها کار گذاشتند. لعنت آباد همانجاست که مین های کار گذاشته شده علامت گذاری نشده. راستی گورستان های ما مثل میدون های مینی هستند که نه تنها در مناطق مرزی که در سراسر پهنه کشور پخش شدند. کاش بشه این مین ها رو خنثی کرد.
شنیدم خانم شیرین عبادی، بانوی ØµÙ„Ø Ú©Ø´ÙˆØ± ما، پس از Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª جایزه ØµÙ„Ø Ù‡Ø¯ÙØ´ رو گذاشته پاکسازی میدان های مین Ùˆ جمع آوری آنها. کاش خانم عبادی Ùکری هم به ØØ§Ù„ این میدان های مین بکنه. اینها همان مین هایی هستند Ú©Ù‡ در سراسر کشور با ریسمانی از عداوت Ùˆ دشمنی Ùˆ انتقام گیری Ùˆ خشونت به هم وصل شدند، کسی نمی دونه Ú©ÛŒ Ùˆ کجا، Ú†Ù‡ کسی پاش رو یکی از اونها میره. کاش بشه قبل از اینکه یک کسی Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ یا به عمد، پاشو رو یکی از این مین ها بذاره، یک کاری کرد.
یکی دو روزی است از عید Ù…ÛŒ گذره، شانزده سال از عید 67 گذشت. دلم خیلی Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ØŒ هر سال عید Ú©Ù‡ میشه یاد بچه ها Ù…ÛŒ Ø§ÙØªÙ…. اینقدر دور Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… Ú©Ù‡ دیگه نه به بهشت رضا میشه Ø±ÙØª Ùˆ نه به لعنت آباد. اینجا هم Ú©Ù‡ لعنت آباد ندارند Ú©Ù‡ بری دلت خنک بشه،
اینور دنیا انگار کسی لعنتی نیست، لعنت آباد ندارند، همه سنگ قبر دارند. همه Ù…ÛŒ دونند Ú©ÛŒ به دنیا اومدند Ùˆ Ú©ÛŒ هم مردند. خونواده لعنت آبادی ها نمی دونند بچه هاشون Ú©ÛŒ مردند، Ùقط Ù…ÛŒ دونند Ú©ÛŒ به دنیا آمدند، شاید هم اصلا نمردند، لعنت آباد Ú©Ù‡ میدون جنگه Ùˆ پر از مین، آنها شاید اسیر شدند، شاید هم یک روزی برگردند.
سوم ÙØ±ÙˆØ±Ø¯ÛŒÙ† 1383
توی بند 2ØŒ کمتر تواب داشتیم. تک Ùˆ توکی هم تواب Ù†Ùوذی بود Ú©Ù‡ باید بعدا سر موقع داستانش را تعری٠کنم. تقریبا از اواخر سال 65 Ùˆ دیگه سال 66ØŒ بند ها از تواب ها خالی شده بود، يا آزاد شده بودند Ùˆ یا به بند یک منتقل شده بودند.
مدتی بود Ú©Ù‡ Ø±Ø§ØØª زندگی Ù…ÛŒ کردیم. نه کلاس اجباری بود، نه خطبه هاي نماز جمعه. تلویزیون داشتیم، یک عالمه کتاب به داخل بندها آمده بود. Ú©Ù… Ú©Ù… زندان شبیه زندان شده بود، دیگر اردوگاه تØÙ…یل ایدئولوژي Ùˆ اسارت اجباری Ùˆ شکنجه مداوم نبود. Ù…ÛŒ توانستی ماه رمضان را مثلا روزه نگیری Ùˆ به Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒ هم Ù†ÙØ±Ø³ØªÙ†Øª.
هر سال یک Ø¯ÙˆÙ‡ÙØªÙ‡ به ماه رمضان مانده، راهی سلول Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒ Ù…ÛŒ شدم Ùˆ رمضان هم Ú©Ù‡ تمام Ù…ÛŒ شد، هنوز باید به تنبيه اینکه روزه نمی Ú¯Ø±ÙØªÙ… در سلول باقی Ù…ÛŒ ماندم. دیگه هم عادت من شده بود Ùˆ هم عادت مسئول بند Ú©Ù‡ ماه رمضان یعنی عزیمت به سلول Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒ.
زندان که شبیه زندان شد، عید ها هم بیشتر شبیه عید شد. سال های اول بچه ها رغبتی به شرکت در مراسم عید نداشتند. توابین مراسم عید رو هم به مراسم روضه خوانی و عزا تبدیل کرده بودند. اما کم کم، عيد هم آمد.
خانه تکانی Ù…ÛŒ کردیم، تمام بند را تمیز Ù…ÛŒ کردیم، با آب آهک دیوارهای بند Ùˆ اطاق هایمان را سÙید Ù…ÛŒ کردیم. همه ملاÙÙ‡ ها را وایتکس Ù…ÛŒ کردیم Ú©Ù‡ سÙید Ùˆ قشنگ بشن Ùˆ آماده پذیرایی از بقیه هم بندی هامون.
سبزه Ù…ÛŒ انداختیم، شیرینی داشتیم، ÙØ§Ù„ ØØ§Ùظ مي Ú¯Ø±ÙØªÛŒÙ…ØŒ به اطاق های همدیگه Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÛŒÙ…. هر اطاقی با آوازي Ùˆ سرودی پذیرایی Ù…ÛŒ کرد. رسم ما این بود Ú©Ù‡ ابتدا به اطاق بزرگترهای بند برویم، بعد به سایر اطاق ها.
با اینکه همه شب Ùˆ روز 24 ساعته با هم بودیم Ùˆ به ÙØ§ØµÙ„Ù‡ چند متری هم در یک کریدور اما در اطاق های Ù…ØªÙØ§ÙˆØª زندگی Ù…ÛŒ کردیم، باز عید Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شد، خیلی رسمی به اطاق های هم به دید Ùˆ بازدید Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÛŒÙ…. دنیای بیرون را در بند Ú©ÙˆÚ†Ú© زندان شبیه سازی کرده بودیم. سال 67 عید خوبی بود، همه بچه ها شاد Ùˆ Ø³Ø±ØØ§Ù„ بودند، دیگه غمی جز غم در بند بودن Ùˆ دور بودن از عزیزان نبود.
بچه های مجاهدین در مجموع خیلی ÙØ¹Ø§Ù„ بودند. تعدادشون هم بیشتر بود. Ú†Ù‡ با اشتیاق سبزه مي انداختند، قشنگ ترین سبزه ها مال آنها بود. در یک سینی Ú©ÙˆÚ†Ú© یک پارک زیبا را با همه آنچه Ú©Ù‡ یک پارک مثلا در مشهد Ù…ÛŒ تونه داشته باشه، جوی آب، اسخر Ú©ÙˆÚ†Ú©ØŒ نیمکت، زمین چمن شبیه سازی Ù…ÛŒ کردند. بیشتر از تخم خاکشیر برای سبزه انداختن Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ Ù…ÛŒ کردیم.
شیرینی Ùˆ کیک درست Ù…ÛŒ کردیم. آن وقتها یک شیرینی بود Ú©Ù‡ بهش Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ پادرازی، نمی دونم هنوز هم هست یا نه. آنها را بچه ها Ù…ÛŒ کوبیدند، با خرما Ùˆ کره قاطی Ù…ÛŒ کردند Ùˆ Ù…ÛŒ شد مایه اصلی کیک. تزیین روش هم از خامه ای بود Ú©Ù‡ با تخم مرغ Ù…ÛŒ زدیم. اگر قرار Ù…ÛŒ شد کیک ژله اي درست کنیم، با نشاسته ماقوت درست Ù…ÛŒ کردیم به جای ژله روی کیک. بهرام پرنده متخصص درست کردن ماقوت بود. بهرام رو در سال 67 اعدام کردند. پدرش در اعتراض به بی خبری از بهرام، خودش را در دادگستری از پنجره به بیرون پرتاب کرد Ùˆ در گذشت. برای رنگ کردن ژله های روی کیک، بچه ها از شربت سینه های Ù…Ø®ØªÙ„Ù Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ Ù…ÛŒ کردند. خلاصه Ú©Ù‡ کیک جالبی Ù…ÛŒ شد Ùˆ با Ú†Ù‡ لذتی Ù…ÛŒ خوردیم.
سال 67 در بند 2 مراسم عید عمومی داشتیم. دراطاق تلویزیون یا به قولی مسجد بند، Ú©Ù‡ اطاق نسبتا بزرگی بود، مراسم را دسته جمعی برگزار کردیم. یک نماشینامه هم بچه ها اجرا کردند. یادش بخیر، علی میرشاهی از همه قشنگ تر بازی کرد. از بچه های بازیگر آن نمایشنامه خیلی ها دیگه نیستند: علی میرشاهی، ØØ³Ù† غÙوری، جلیل صوÙÛŒ زاده، علیرضا شاهرخ شاهی، علی سعیدي، Ùˆ چند تایی دیگر Ú©Ù‡ اسم کاملشون دیگه یادم نمیاد.
Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ تازه زندان، شبیه زندان شده بود. قبل از اون زندان نبود، به قول مسئولین جمهوری اسلامی، «دانشگاه» بود، بعضي هاشون هم Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ «بیمارستان». وقتی Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÛŒ اونجا، عمل جراØÛŒ ات Ù…ÛŒ کردند، یعنی Ú©Ù‡ مغزت رو عوض Ù…ÛŒ کردند، باید یه جور دیگه ای Ùکر Ù…ÛŒ کردی. بچه هایی Ú©Ù‡ تا دیروز Ú†Ù¾ÛŒ بودند Ùˆ نماز نمی خوندند، یک Ø¯ÙØ¹Ù‡ به همت ارشاد بازجوهای جمهوری اسلامی، نماز خون Ù…ÛŒ شدند، قرآن مي خوندند، نماز شب Ù…ÛŒ خوندند، Ù…ØµØ§ØØ¨Ù‡ Ù…ÛŒ دادند Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ Ú©Ù‡ از مسلمان هم مسلمان ترند. خلاصه Ú©Ù‡ اونروزها، دانشگاه های جمهوری اسلامی Ú©Ù‡ بسته شد، زندونها شد دانشگاه. شاید هم راست Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ØŒ چون اکثر دانشجویان زندانی شدند. خیلی از هم کلاسی هام Ùˆ هم دانشکده ای هام رو اونجا دیدم. خیلی هاشون هم از همان مرکز اطلاعات سپاه Ùˆ دادستانی، مستقیم Ø±ÙØªÙ‡ بودند لعنت آباد. شاید بهتر بود لعنت آباد رو هم Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ دانشگاه شده چرا Ú©Ù‡ خیلی دانشجو رو در خودش در آغوش داشت.
Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ زندان نبود. اما سال 66 به بعد، Ú©Ù… Ú©Ù… شبیه زندان شد. بچه ها Ú©Ù… Ú©Ù… Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کردند Ú©Ù‡ زندانی هستند، نه Ú©ÙØ§Ø± اسیر شده لشکر اسلام Ú©Ù‡ هرکار Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواستند Ù…ÛŒ شد با اونها کرد. دیگه Ù…ÛŒ شد Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ زندانی هستی، یک Ú©Ù…ÛŒ ØÙ‚ Ùˆ ØÙ‚وق زندانی داشتی، مثلا به بدی غذا Ù…ÛŒ شد اعتراض کرد، Ù…ÛŒ شد نماینده بند داشت Ùˆ مسائل رو از طريق نماینده بند ØÙ„ Ùˆ ÙØµÙ„ کرد. Ø¬Ø¹ÙØ± بهره مند، Ù…ØÙ…ود هاشمی، امین نجاتی هر کدوم دوره ای نماینده بند بودند، هر سه شون تابستان 67 اعدام شدند. راستی خلیل مودی هم برای مدتی کوتاه نماینده بود، او هم اعدام شد.
تازه این همان سالی است Ú©Ù‡ زندان، زندان شده بود. بیشتر از 5 ماه از عید 67 نگذشته بود Ú©Ù‡ زندان شد گورستون. باز کتاب ها رو جمع کردند، تلویزیون رو Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯ØŒ ماها رو بردند قرنطینه، Ùˆ بیشتر از 200 Ù†ÙØ± رو ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ از زندان مشهد اعدام کردند. تقریبا همه بچه های بند 2 غیر از بچه های Ú†Ù¾ اعدام شدند.
یک روز قبل از عید 68 آزاد شدم.
بعد از سالها این Ø¯ÙØ¹Ù‡ با خانواده ام بودم. همه نبودند، از خانواده ده Ù†ÙØ±ÛŒ ما، پدرم مرده بود، پنج Ù†ÙØ± از برادران Ùˆ خواهرانم متواری Ùˆ در مهاجرت بودند. خواهرم Ùˆ نازلی دختر کوچولوی زیبایش با من سر Ø³ÙØ±Ù‡ بودند، اما امین Ú©Ù‡ عاشق نازلی بود، Ùقط یک بار تونست با دختر کوچولوش سر Ø³ÙØ±Ù‡ Ù‡ÙØª سین بشینه، وقتی نازلی Ùقط دوماهش بود. نازلی Ú©Ù‡ یادش نمیاد، امین همه Ú©Ù‡ دیگه نیست. امین هم بعد از Ù‡ÙØª سال زندان Ú©Ù‡ اعدام شده بود، مثل دو تا ديگه از برادرهاش.
خانواده امین سه تا Ú©Ù… شده بود. ÙØ±Ø§Ø±ÛŒ Ú©Ù‡ نبودند، Ø±ÙØªÙ‡ بودند دانشگاه. جالب بود Ú©Ù‡ بچه ها Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ†Ø¯ دانشگاه ولی سر از لعنت آباد در مي آوردند. نمی دونم استادهای دانشگاه های اون موقع Ú©Ù‡ هنوز هستند، Ú†ÛŒ Ùکر Ù…ÛŒ کنند. هنوز هم Ùکر Ù…ÛŒ کنند زندانهای جمهوری اسلامی دانشگاه بود؟ یا هیئت مرگ منتخب امام راØÙ„ داشت هنوز با ضد انقلاب مبارزه Ù…ÛŒ کرد؟
بعد از تØÙˆÛŒÙ„ سال 68 Ø±ÙØªÙ… بهشت رضا، یک قطعه بود مال ما لعنت آبادی ها. Ø±ÙØªÙ… Ú©Ù‡ عید رو با بچه ها باشم. خیلی شلوغ نبود، ولی بودند. بعد Ø±ÙØªÙ… توی بقیه قطعه ها، چقدر بهشت رضا آباد شده بود، Ú†Ù‡ همه قطعه های تازه، یادم Ø§ÙØªØ§Ø¯ به سخنرانی امام راØÙ„ وقتی اومده بود بهشت زهرا، سال 57 رو میگم، Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª "شاه قبرستانهای ما رو آباد کرده."
عجب!
چقدر جوان پاسدار در بهشت رضا خوابیده بود. بهشت رضا تازه Ùقط یکی از گورستان های مشهده، خواجه اباصلت، خواجه ربیع، Ùˆ خواجه مراد هم هستند.
شهر آباد شده بود، گورستانها آبادتر!
زندان Ú©Ù‡ بودیم، مي شنیدم تشییع جنازه شهداست، اون موقع ها Ù‡ÙØªÙ‡ ای 2 بار بود، گاهی 50 تا، گاهی 40 تا یا کمتر Ùˆ بیشتر.
بعضی از اونها هم Ø§ØØªÙ…الا ترور شده بودند. ØØ³ÛŒÙ† قانع مسئول بند ما بود Ú©Ù‡ ترور شد Ùˆ با یکی از همین تشییع جنازه ها او را هم بردند.
شهدای جنگ Ùˆ پاسداران ترور شده ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ شانس این رو داشتند Ú©Ù‡ مراسم تشییع جنازه داشته باشند، خوانواده هاشون ØÙ‚ داشتند آشکارا گریه کنند Ùˆ توی خیابون ها زار بزنند، ØØ¬Ù„Ù‡ عزا برپا کنند، سنگ قبر با اسم Ùˆ رسم روی مزار بچه هاشون بذارند، ولی لعنت آبادی ها ØØªÛŒ ØÙ‚ گریه کردن هم نداشتند. سنگ قبر اگر Ù…ÛŒ ذاشتی، ÙØ±Ø¯Ø§Ø´ نبود. تازه نمی دونستی کجا سنگ قبر بذاری. قبر بچه ها بزرگ شده بود، یک قطعه به Ú†Ù‡ بزرگی مال ما بود. جای مشخصی نداشت، همه قطعه مال همه بود. جمهوری اسلامی برای لعنت آبادی ها قبرستون را اشتراکی کرده بود، قبرهای دسته جمعی.
جالبه Ú©Ù‡ تو زندون ما رو به خاطر ورزش جمعی یا کمونی زندگی کردن Ù…ÛŒ ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù† سلول Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒØŒ اما ØØ§Ù„ا تو قبرستون Ù…ÛŒ تونستیم اشتراکی زندگی کنیم، همه توی یک قبر، یا توی یک قطعه بزرگ، بدون هیچ سنگ قبری. جمهوری اسلامی اینبار تصمیم Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود مالکیت خصوصی رو بربیندازه، کسی ØÙ‚ نداشت در لعنت آباد سنگ قبر خودش رو داشته باشه.
اون موقع لعنت آبادها درست مثل میدان های جنگ بود، خرابه ی خرابه، زیر و رو شده. راستی هم که میدون جنگ بود، چقدر مین اون زیرها کار گذاشتند. لعنت آباد همانجاست که مین های کار گذاشته شده علامت گذاری نشده. راستی گورستان های ما مثل میدون های مینی هستند که نه تنها در مناطق مرزی که در سراسر پهنه کشور پخش شدند. کاش بشه این مین ها رو خنثی کرد.
شنیدم خانم شیرین عبادی، بانوی ØµÙ„Ø Ú©Ø´ÙˆØ± ما، پس از Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª جایزه ØµÙ„Ø Ù‡Ø¯ÙØ´ رو گذاشته پاکسازی میدان های مین Ùˆ جمع آوری آنها. کاش خانم عبادی Ùکری هم به ØØ§Ù„ این میدان های مین بکنه. اینها همان مین هایی هستند Ú©Ù‡ در سراسر کشور با ریسمانی از عداوت Ùˆ دشمنی Ùˆ انتقام گیری Ùˆ خشونت به هم وصل شدند، کسی نمی دونه Ú©ÛŒ Ùˆ کجا، Ú†Ù‡ کسی پاش رو یکی از اونها میره. کاش بشه قبل از اینکه یک کسی Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ یا به عمد، پاشو رو یکی از این مین ها بذاره، یک کاری کرد.
یکی دو روزی است از عید Ù…ÛŒ گذره، شانزده سال از عید 67 گذشت. دلم خیلی Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ØŒ هر سال عید Ú©Ù‡ میشه یاد بچه ها Ù…ÛŒ Ø§ÙØªÙ…. اینقدر دور Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… Ú©Ù‡ دیگه نه به بهشت رضا میشه Ø±ÙØª Ùˆ نه به لعنت آباد. اینجا هم Ú©Ù‡ لعنت آباد ندارند Ú©Ù‡ بری دلت خنک بشه،
اینور دنیا انگار کسی لعنتی نیست، لعنت آباد ندارند، همه سنگ قبر دارند. همه Ù…ÛŒ دونند Ú©ÛŒ به دنیا اومدند Ùˆ Ú©ÛŒ هم مردند. خونواده لعنت آبادی ها نمی دونند بچه هاشون Ú©ÛŒ مردند، Ùقط Ù…ÛŒ دونند Ú©ÛŒ به دنیا آمدند، شاید هم اصلا نمردند، لعنت آباد Ú©Ù‡ میدون جنگه Ùˆ پر از مین، آنها شاید اسیر شدند، شاید هم یک روزی برگردند.
سوم ÙØ±ÙˆØ±Ø¯ÛŒÙ† 1383