رضا ÙØ§Ù†ÛŒ یزدی
گویند رمز عشق مگویید و نشنوید
مشکل ØÚ©Ø§ÛŒØªÛŒ است Ú©Ù‡ تقریر می‌‌کنند
خانه متروکه پدری
بمناسبت کارزار مبارزه با خشونت علیه زنان
همه اشکال تبعیض گرچه برای گروهی آزار دهنده Ùˆ عین ستم است اما به مذاق بخشی از انسانها خوش آمده Ùˆ آنها به سادگی ØØ§Ø¶Ø± نیستند Ú©Ù‡ آن امتیازات را از دست بدهند. چرا Ú©Ù‡ طبیعی است Ú©Ù‡ با از دست دادن آن امتیازات در موقیعت پیشین اجتماعی خود دیگر نخواهند بود Ùˆ دلیل مقاومت آشکار Ùˆ پنهان آنها در ØÙظ وضعیت موجود هم دقیقا در همین جا Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است.
در ØÙ‚یقت خانه متروکه پدری Ùˆ همه عادات Ùˆ رسوم آن، نمادی یا ته مانده ای در وجود ماست از زندگی، آرامش Ùˆ خاطراتی Ú©Ù‡ سالها با آن بزرگ شده ایم Ùˆ در ما خانه کرده است Ùˆ ØØ§Ù„ا گاه دلمان سخت برایش تنگی Ù…ÛŒ کند چرا Ú©Ù‡ از موهبت اش لذت برده ایم.
به نظرم همیشه اینطور نیست Ú©Ù‡ خشونت امروز خوش آیند دیروز نبوده باشد Ùˆ خشونت هم نسبی است. یعنی اگر در جایی خشونتی بر زنان Ù…ÛŒ شود، ØØªÙ…ا مردانی هستند Ú©Ù‡ از آن بهره برده اند Ùˆ خشنود بوده اند Ùˆ لذا به همین دلیل بوده Ú©Ù‡ خشونت برای آنها آزاردهنده نبوده است. Ùˆ درست به همین دلیل هم امکان استمرار ÛŒØ§ÙØªÙ‡ Ùˆ در بسیاری از موارد به قاعده Ùˆ قانون در آمده Ùˆ گاه به اصول Ùˆ ÙØ±ÙˆØ¹ دین Ùˆ آیین بشری مبدل شده است. ØØªÛŒ Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ در تمام دوران زندگی بشر مدرن نیز قوانین مدنی پر است از Ùورمول هایی Ú©Ù‡ اشکال مختل٠خشونت را قانونمند کرده اند، از اعدام Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا نقض آشکار ØÙ‚وق زنان. هنوز هم در بسیاری از عرصه های زندگی بشر آشکار Ùˆ پنهان شاهد هستیم Ú©Ù‡ به قیمت خوشنودی نیمی از جامعه بشری، به نیمه دیگر آن خشونت اعمال Ù…ÛŒ شود.
Ù…ÛŒ دانم بسیاری از Ùمینست ها شاید با این استدلال مواÙÙ‚ نباشند. چرا Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ گویند خشونت ØŒ خشونت است Ùˆ ØØªÙ…ا هم Ú©Ù„ جامعه ما از خشونت های موجود در آن آسیب خواهد دید Ùˆ مطمئنا جامعه بدون تبعیض یا کمتر تبعیض گرا ØØªÙ…ا انسانی تر است Ùˆ زندگی ØØªÛŒ برای مردان در جامعه ای Ú©Ù‡ ØÙ‚وق زنان رعایت Ù…ÛŒ شود بسیار انسانی تر Ùˆ قشنگ تر است. ØØªÛŒ بسیاری به تجربه نیز Ù…ÛŒ گویند Ú©Ù‡ زنان Ùˆ شوهرانی Ú©Ù‡ به ØÙ‚وق یک دیگر Ø§ØØªØ±Ø§Ù… Ù…ÛŒ گذارند در زندگی خانوادگی Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ تر Ùˆ راضی ترند. البته اینجا یک نکته غایب است Ùˆ آن اینکه این نگاه از زاویه یک نگاه عمیقا عدالت خواهانه Ùˆ انسانی است Ú©Ù‡ به برابری ØÙ‚وق انسانها پیشاپیش باور داشته Ùˆ برای تØÙ‚Ù‚ آن از برخی از ØÙ‚وق شخصی Ùˆ Ù…Ù†Ø§ÙØ¹ خویش گذشته است. در زمانه ما هنوز این نگاه تا ØØ¯ÙˆØ¯ÛŒ همان استثنا است چرا Ú©Ù‡ اگر قاعده چنین بود به تجربه، بشر آنقدر با شعور هست Ú©Ù‡ موجبات خوشبختی خود را از میان نبرد. یعنی اگر بپذیریم Ú©Ù‡ اشکال مختل٠تبعیض از Ø´Ú©Ù„ تبعیض جنسیتی Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا نژادی همیشه Ùˆ برای همه بد Ùˆ نا خوش آیند بوده است در واقع به زبان ساده داریم Ù…ÛŒ گوییم Ú©Ù‡ بشر بر خلا٠آنچه به Ù†ÙØ¹ او بوده است در تمام دوران برده داری یا تبعیض نژادی عمل Ù…ÛŒ کرده، Ú©Ù‡ این ØØ±Ù درست نیست.
اینکه مرد امروز ایرانی از بسیاری از جهات پا جای پدر خود Ù…ÛŒ گذارد Ùˆ ØØ§Ø¶Ø± نیست ØÙ‚وق مادر، همسر Ùˆ یا دختر Ùˆ یا زنان جامعه خود را رعایت نماید به این دلیل نیست Ú©Ù‡ او از انسانیت بهره ای نبرده است Ùˆ یا شخصیت پلید Ùˆ شیطانی دارد. بلکه Ø±ÙØªØ§Ø± او در ØÙ‚یقت ادامه سود جستن او از همان لذت هایی است Ú©Ù‡ پدر Ùˆ همه اجداد پدری اش برای قرن ها از آن بر خوردار بوده اند Ùˆ همه خاطرات مربوط به خانه کهنه پدری نیز یادآور همان آسودگی هاییست Ú©Ù‡ در کنار پدر از آن بهره برده است.
خاطرات او از خانه پدری جز این نیست Ú©Ù‡ هر روز ØµØ¨Ø Ø¨Ø§ صدای قل قل سماور از خواب بیدار Ù…ÛŒ شد Ùˆ مادرش ساعتها قبل از اینکه او Ùˆ پدر از خواب بیدار شوند بساط ØµØ¨ØØ§Ù†Ù‡ را بر پا کرده بود. ظهرکه Ù…ÛŒ شد، نهار ØØ§Ø¶Ø± بود Ùˆ هرشب شام را مادر ØØ§Ø¶Ø± Ù…ÛŒ کرد. Ùˆ مادر خانه را Ø±ÙØª Ùˆ روب Ù…ÛŒ کرد Ùˆ لباسها را Ù…ÛŒ شست. اگر کارمند بود باز هم ÙØ±Ù‚ÛŒ نمی کرد Ùˆ بیشتر کارهای خانه مال او بود. ØØ§Ù„ا ØªÙØ§ÙˆØªØ´ این بود Ú©Ù‡ Ø§ØØªÙ…الا ماشین لباس شویی داشت Ùˆ یا یک Ú©Ù„ÙØª Ú©Ù‡ به او در کار خانه Ú©Ù…Ú© Ù…ÛŒ کرد. البته خواهرش Ú©Ù‡ گاه از او به عنوان دختر خانه هم نام Ù…ÛŒ بردند نیز Ú©Ù…Ú© مادر بود. او یا پدرش ØØ¯Ø§Ú©Ø«Ø± کاری Ú©Ù‡ میکردند، از نانوایی سر Ù…ØÙ„ نان را Ù…ÛŒ خریدند Ùˆ نان آور خانه آنها بودند .
وقتی او Ùˆ خواهرش به مدرسه Ùˆ دانشگاه Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ†Ø¯ از پدر Ùˆ عمه Ùˆ خاله Ùˆ دایی Ùˆ همه مردم Ù…ØÙ„ مرتب Ù…ÛŒ شنید Ú©Ù‡ او را مهندس یا دکتر صدا Ù…ÛŒ کردند، ولی خواهرش همان "دخترم" برای پدر باقی Ù…ÛŒ ماند Ùˆ با اینکه به دانشگاه بهتری Ø±ÙØªÙ‡ بود Ùˆ مدارج عالی تری را Ø·ÛŒ کرده بود ولی او را به همان اسم Ú©ÙˆÚ†Ú©Ø´ صدا Ù…ÛŒ کردند. هیچ وقت او خانوم دکتر یا خانوم مهندس یا خانوم دکتر-مهندس نمی شد ØØªÛŒ اگر از بهترین دانشگاه های دنیا ÙØ§Ø±Øº Ø§Ù„ØªØØµÛŒÙ„ شده بود Ùˆ ØÙ‚وقش هم چند برابر برادرش بود.
خواهر Ùˆ مادرش از سر کار Ú©Ù‡ به خانه بر میگشتند عناوینشان را باید همانجا سر کار باقی Ù…ÛŒ گذاشتند Ùˆ به خانه Ù…ÛŒ آمدند. او Ùˆ پدرش اما القاب اجتماعی Ùˆ ØØ±ÙÙ‡ ای خود را هر روز به خانه Ù…ÛŒ آوردند. گاه این القاب در خانه وزنش بیشتر هم Ù…ÛŒ شد. چنان آن القاب بر شانه های پدر Ùˆ پسر سنگینی Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ زانوان خسته Ùˆ از کار بر گشته آنها دیگر ØØªÛŒ رمق این را نداشت Ú©Ù‡ از جا بر خیزند Ùˆ لیوان آبی بردارند Ùˆ یا چای در استکان ریخته Ùˆ خستگی روز را بدر کنند. باز مادر Ùˆ خواهرش بودند Ú©Ù‡ بساط چای Ùˆ شام Ùˆ ØªÙØ±ÛŒØ را ÙØ±Ø§Ù‡Ù… Ù…ÛŒ کردند.
اگر مهمانی بر قرار بود، پدر Ùˆ پسر Ùˆ مهمانها سخت مشغول Ø¨ØØ« Ù…ÛŒ شدند، از Ø¨ØØ« سیاسی Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا Ø¨ØØ« های ØØ±ÙÙ‡ ای. جالب بود Ú©Ù‡ ØØªÛŒ در Ø¨ØØ« های ØØ±ÙÙ‡ ای هم با اینکه خواهرش از او در بسیاری از آن زمینه ها باسواد تر Ùˆ با تجربه تر بود Ùˆ اگر او قرار بود در شرکتی Ú©Ù‡ خواهرش کار Ù…ÛŒ کرد کاری بگیرد باید زیر دست خواهرش کار Ù…ÛŒ کرد، باز او نقش مرجع را در آن زمینه ها داشت. وقتی Ø¨ØØ« Ùˆ ØµØØ¨Øª شروع Ù…ÛŒ شد اگر او یا پدرش چند دقیقه ای Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ†Ø¯ به مادر در آشپزخانه Ú©Ù…Ú© کنند - چرا Ú©Ù‡ دیگ پلو Ú©Ù‡ به جوش آمده بود سنگین تر از آن بود Ú©Ù‡ مادر Ø¨Ø±Ø§ØØªÛŒ بتواند ترتیبش را بدهد Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ از ØØ¶ÙˆØ± در مجلس جایشان خالی Ù…ÛŒ شد - همه دوستان مرد ÙØ±ÛŒØ§Ø¯Ø´Ø§Ù† در Ù…ÛŒ آمد Ú©Ù‡ "ای بابا کجا Ø±ÙØªÛŒ"! بیا یک دقیقه ما آمدیم، بشین تا Ú¯Ù¾ بزنیم!" ولی هیچ کس ØØ¶ÙˆØ± مادرش را در آشپزخانه برای ساعتهای طولانی متوجه نمی شد Ùˆ جای او اصلا خالی نبود.
ØØªÛŒ وقتی Ø¨ØØ« Ùˆ Ú¯ÙØªÚ¯Ùˆ در مورد مسائل مربوط به ØÙ‚وق زنان بود Ùˆ از قضا مادرش از ÙØ¹Ø§Ù„ین Ùˆ متخصص در این ØÙˆØ²Ù‡ بود باز هم او Ù…ÛŒ دید Ú©Ù‡ پدر Ùˆ دوستان پدر مثل همیشه Ú©Ù‡ در همه ØÙˆØ²Ù‡ های Ùکر Ùˆ اندیشه سر آمد هستند، در این ØÙˆØ²Ù‡ هم Ø§ØØªÛŒØ§Ø¬ÛŒ نمی بینند Ú©Ù‡ مادر را از آشپزخانه صدا کنند Ùˆ از او ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ در ØÙˆØ²Ù‡ ØÙ‚وق خودش نظرش را جویا شوند.
از پدر بزرگش Ú©Ù‡ از مال Ùˆ منال دنیا Ú©Ù…ÛŒ بهره برده بود بارها Ùˆ بارها شنیده بود Ú©Ù‡ اگر ثروتش را به نام مادر بزرگ کند Ùˆ پیش از او بمیرد، Ø§ØØªÙ…الا مادر بزرگ با مرد دیگری ازدواج خواهد کرد Ùˆ در خانه او Ùˆ با پول او شاید با مرد غریبه ای هم آغوش شود. پدر بزرگ به او Ú¯ÙØªÙ‡ بود Ú©Ù‡ همه ثروتش را برای پسرانش باقی Ù…ÛŒ گذارد. نگران همسرانشان نبود، آنها از نگاه پدر بزرگ جزئی از املاک پسرانش Ù…ØØ³ÙˆØ¨ Ù…ÛŒ شدند Ùˆ او اطمینان داشت Ú©Ù‡ پسرانش نیز سر سوزنی برای همسران Ùˆ دختران خود نخواهند گذاشت. او نگران هم آغوشی پسرانش با هیچ غریبه ای نبود. هم آغوشی در خلوت خانه پدری برای مردان خانواده گناهی Ù…ØØ³ÙˆØ¨ نمی شد. Ø§ØØªÙ…ال وقوعش هم همیشه بود، از اقوام Ùˆ خویشاوندان Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا Ú©Ù„ÙØª خانه Ùˆ یا صیغه ای در راه کربلا Ùˆ Ù…Ú©Ù‡ Ùˆ یا در دوران دوری Ùˆ بیماری مادر. کسی هم ایرادی نمی Ú¯Ø±ÙØª.
جالب تر از همه اما این بود Ú©Ù‡ پدر بزرگ تمام این سالهای آخر زندگی را مهمان دختر Ùˆ دامادش بود ØŒ Ùˆ پسرش Ú©Ù‡ وارث ثروت پدر بود گاه برای Ù‡ÙØªÙ‡ ها Ùˆ ماهها ØØªÛŒ به دیدن او هم نمی آمد Ùˆ اگر خواهرش Ùˆ همسر او نبودند شاید پدرش سالها پیش از آن مرده بود Ùˆ خیلی زودتر ØµØ§ØØ¨ ثروت پدر شده بود. ØØ§Ù„ا پس از مرگ پدر او هم به همان رسم پدر Ùˆ با همان خاطره خانه متروکه پدری مدعی همه ثروت پدرش بود Ùˆ اگر قانون Ùˆ شریعت اسلام در جمهوری اسلامی Ú©Ù‡ او سخت منتقد آن نظام ظالمانه است مانعش نمی شد Ùˆ نص٠سهم او را به خواهرش نمی داد Ø§ØØªÙ…الا او ØØªÛŒ ØØ§Ø¶Ø± نمی شد Ú©Ù‡ مثقالی از مال پدر به خواهرش برسد. میراث پدر چون نام خانوادگی او باید Ú©Ù‡ از پدر به پسر منتقل Ù…ÛŒ شد.
مرد دیروز یا امروز ایرانی Ù…ÛŒ دید Ùˆ هنوز هم Ù…ÛŒ بیند همسر برادرش Ú©Ù‡ پیش از ازدواج شاغل بود Ùˆ یا کار درست Ùˆ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ داشت Ùˆ دستش در جیب خودش بود ÙˆØØªÛŒ Ú©Ù…Ú© خانواده هم بود، ØØ§Ù„ا پس از ازدواج خانه نشین شده بود. برادرش همه خوشبختی های دنیا را در آپارتمانی در تهران Ùˆ یا یک گوشه دیگر از دنیا Ùˆ یک جعبه پر از لوازم آرایش Ùˆ یک سری جواهرات برای او یک جا جمع کرده بود Ùˆ او را در عین خوشبختی به نگهداری Ùˆ تربیت ÙØ±Ø²Ù†Ø¯Ø§Ù†Ø´ Ú©Ù‡ از جان هم برای او عزیز تر هستند مامور کرده بود. او از برادرش بارها شنیده بود Ú©Ù‡ تربیت بچه ها مهم تر از کار در بیرون است. بعلاوه، زندگی آنها با ØÙ‚وق برادرش به خوبی Ù…ÛŒ گذشت، پس Ú†Ù‡ Ø§ØØªÛŒØ§Ø¬ÛŒ به کار زنش در بیرون داشت. همسرش هم قانع شده بود Ú©Ù‡ او راست Ù…ÛŒ گوید. به جای سر Ùˆ کله زدن با مردم بیرون یا Ø±ÙØªÙ† به دانشکده Ùˆ درس خواندن Ùˆ هزار بدبختی Ú©Ù‡ شوهرش هر روز پس از برگشتن از کار برای او تعری٠میکرد Ùˆ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ دختر بیچاره را از کار Ùˆ درس ترسانده بود، قانع شده بود Ú©Ù‡ ØÙ‚ با شوهرش است. تربیت بچه ها واجب تر بود Ùˆ ØÙ‚وق شوهر هم Ú©ÙØ§Ù زندگی را میداد پس Ú†Ù‡ نیازی به کار کردن اوست . ØØ§Ù„ا پس از سالها بچه ها Ú©Ù… Ú©Ù… بزرگ شده Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ اند. ØØ§Ù„ا زن داداش دیگر کاری نداشت جز آشپزی Ùˆ تمیزکردن خانه Ùˆ اتو زدن لباسهای همسرش. ناهار Ùˆ شام هم همیشه ØØ§Ø¶Ø± بود. شوهرش هم وقتی بر Ù…ÛŒ گشت منزل، لازم نبود مثل آن مرد های زن ذلیل کار خانه انجام دهد Ùˆ یا به جای خورشت قیمه Ùˆ گوشت Ùˆ بادمجان ØŒ پیتزا Ø³ÙØ§Ø±Ø´ بدهد. او Ú©Ù… Ú©Ù… Ù…ÛŒ Ùهمید Ú©Ù‡ برادرش زندگی را خوب Ùهمیده بود. یاد پدرش Ù…ÛŒ Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ú©Ù‡ او هم مادرش را Ú©Ù‡ از اولین ÙØ§Ø±Øº Ø§Ù„ØªØØµÛŒÙ„ان مدرسه تربیت معلم بود با همان بسته ÛŒ خوشبختی ØŒ خانه، جواهرات Ùˆ مبلمان Ùˆ تزیینات منزل Ùˆ مواظبت از جگر گوشه هایشان ØŒ خانه نشین کرده بود.
برادر از قضا خواهر زنی داشت Ú©Ù‡ هر وقت به خانه آنها Ù…ÛŒ آمد غرغرش شروع Ù…ÛŒ شد Ú©Ù‡ "ای مرد! تو هم با همه ادعاهای روشنÙکریت خواهرم را ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ خانه نشین کرده ای، درست مثل مردهای سنتی Ø±ÙØªØ§Ø± Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ. پایت را گذاشته ای جای پای پدرت!"
برادر در جواب به غر زدن های خواهر زن به اعتراض Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª "مگرپدرم خدا بیامرز Ú†Ù‡ بدی به مادرم کرد؟ مثل Ú¯Ù„ از او نگهداری Ù…ÛŒ کرد! مادرم با خیال Ø±Ø§ØØª توی خانه اش نشسته بود Ùˆ نگران هیچ چیز هم نبود. همه چیز هم داشت. بیخودی پشت سر پدر خدا بیامرزم ØØ±Ù نزن! همه جای ایران را باهم گشتند، مادرم بهترین لباسها را Ù…ÛŒ پوشید. صد جور هم طلا Ùˆ جواهر داشت. دیگر Ú†Ù‡ کاری Ù…ÛŒ توانست برای او انجام دهد؟ خوب بود مثل شما به Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ùمینیست ها از ØµØ¨Ø ØªØ§ شب مثل Ú†ÛŒ بگم کار Ù…ÛŒ کنید Ùˆ آخرش هم هشت تان در گرو نه تان باقی مانده؟!"
انگار برگشته بود داخل همان خانه قدیمی پدری. ØØ§Ù„ا پدرش انگار زنده شده بود Ùˆ نشسته بود روی همان درگاهی Ú©Ù‡ همیشه همانجا Ù…ÛŒ نشست Ùˆ سیگارش را روشن میکرد Ùˆ از پنجره Ú©ÙˆÚ†Ú©Ø´ دود سیگار را Ú©Ù‡ گاه مثل ØÙ„قه بالای سر امامان دوازده گانه بود Ùˆ یکی از هنر های پدر بود Ú©Ù‡ او هیچ وقت هم یاد Ù†Ú¯Ø±ÙØªØŒ به بیرون Ù…ÛŒ ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯. به سرعت ازهمان پنجره عقب عقب Ù…ÛŒ Ø±ÙØª تا یک Ø¯ÙØ¹Ù‡ رسید به سی چهل سال پیش. پدرش درست همانجا روی همان درگاهی نشسته بود Ùˆ داشت با عمه جان Ú©Ù‡ آن وقتها عضو یکی از این گروه های Ú†Ù¾ÛŒ بود واز مسولین سازمان زنان آنها بود جر Ùˆ Ø¨ØØ« Ù…ÛŒ کرد. عمه جان ÙØ±ÛŒØ§Ø¯Ø´ بلند شده بود Ú©Ù‡ "ای مرد، چرا نمی گذاری این زن پاشو از این خونه بیرون بزاره؟! زن ØªØØµÛŒÙ„ کرده رو به بهانه مواظبت از بچه ها خونه نشین کرده ای، آخه اینهم شد زندگی!"
اصلا یادش نمی آمد Ú©Ù‡ پدرش در جواب به عمه جان Ú†Ù‡ Ú¯ÙØªÙ‡ بود ØŒ ولی Ùکر Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ کاش Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª "اگه زنم بره کار کنه، پس Ú©ÛŒ بچه ها رو Ù†Ú¯Ù‡ داره؟ Ú©ÛŒ برامون غذا بپزه؟ Ú©ÛŒ قراره خونه رو تمیز کنه؟ من Ú©Ù‡ نمی تونم بعد از اینکه از کار برگشتم تازه غذا درست کنم Ùˆ خونه تمیز کنم. ØØ§Ù„ا چهار تا زن هم اگر کار نکردند ØŒ دنیا Ú©Ù‡ به آخر نمی رسه! ما هم Ø±Ø§ØØª تریم ،خودشون هم Ø±Ø§ØØª ترند. این ØØ±Ù ها هم جز اینکه زندگی مردمو به هم بزنه Ùˆ باعث طلاق Ùˆ جدایی بشه هیچ چیز دیگه ای ازش در نمیاد."
Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کرد چقدر جای پدرش خالی است Ùˆ چقدر دلش برای خانه پدری تنگ شده است. Ø±ÙØª سیگارش را برداشت، کبریت را کشید Ùˆ Ù¾Ú© Ù…ØÚ©Ù…ÛŒ به سیگار زد. همینطور Ú©Ù‡ از پنجره بیرون را نگاه Ù…ÛŒ کرد Ùˆ هنوز توی خانه پدرش گیر کرده بود، با صدای بلند Ú¯ÙØª: "عزیز! یک چایی برام بریز." او زنش را عزیز صدا Ù…ÛŒ زد. Ùˆ ادامه داد: "دخترم، همون جاسیگاری رو برام بیار، Ù„Ø·ÙØ§."
صدای تلویزیون توی اتاق می پیچید. خبرنگار الجزیره داشت از بن غازی در لیبی گزارش می داد.
مرد این روزها خیلی جدی ØÙˆØ§Ø¯Ø« لیبی را دنبال Ù…ÛŒ کرد Ùˆ همه Ùکر Ùˆ ذکرش مثل بقیه رÙقا Ùˆ دوستانش به دخالت بشر دوستانه ناتو در لیبی بود. Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ بود Ú©Ù‡ یک دیکتاتور دیگر سر نگون شد. مدتها بود Ú©Ù‡ دیگر Ùکر میکرد سرنگونی این دیکتاتورهای گردن Ú©Ù„ÙØª Ùقط از دست ناتو Ùˆ غرب بر Ù…ÛŒ آید. بر خلا٠آن سالهای قدیم، دوران جوانی اش Ú©Ù‡ به شدت از امریکا Ùˆ غرب Ùˆ ناتو بیزار بود Ùˆ همه مصیبت های دنیا را از چشم آنها Ù…ÛŒ دید، ØØ§Ù„ا به این نتیجه رسیده بود Ú©Ù‡ در جنگ سنت Ùˆ مدرنیته نمی شود Ùˆ نباید تنزه طلبی کرد Ùˆ به مشتی سنتی مرتجع در ØÙظ ØÚ©ÙˆÙ…ت هایشان Ú©Ù…Ú© کرد. برای او دمکراسی، ØÙ‚وق بشر Ùˆ آزادی زنان از هر چیز دیگری مهم تر بود.
یک Ø¯ÙØ¹Ù‡ صدای ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ دخترش بلند شد: "بی شر٠ها! بعد از اینهمه کشت Ùˆ کشتار Ù…ÛŒ خواهند چند همسری را بر گردانند."
الجزیره داشت ØµØØ¨Øª های مصطÙÛŒ عبدلجلیل رئیس شورای انتقالی لیبی را گزارش میکرد: او در اولین سخنرانی خود پس از کشته شدن قذاÙÛŒ در مقابل ده ها هزار Ù†ÙØ± از مردم لیبی وعده بازگشت قوانین شرع را میداد. او قول Ù…ÛŒ داد Ú©Ù‡ در اولین اقدام سیاسی قانون چند همسری را Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ا برای سالهای طولانی بود Ú©Ù‡ در لیبی توسط قذاÙÛŒ دیکتاتور لغو شده بود، دوباره ابقاء نماید. مادر Ùˆ دختر شوکه شده بودند، اولین دست آورد دخالت بشردوستانه ناتو در لیبی برایشان باور نکردنی بود.
مرد اما Ù…ØÙˆ شده بود در انبوه Ù…ØµØ§ØØ¨Ù‡ هایی Ú©Ù‡ نوید ساختمان بنایی نو در لیبی بدون قذاÙÛŒ را Ù…ÛŒ دادند. رشته اÙکارش با ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ دخترش در هم ریخت: "بابا، اینهمه کشت Ùˆ کشتار برای همین بود Ú©Ù‡ قوانین شرع Ùˆ چند همسری را دوباره برپا کنند؟! بیچاره زنان Ùˆ دختران لیبی!"
همین طور Ú©Ù‡ به دخترش نگاه میکرد، یک Ø¯ÙØ¹Ù‡ انگار دوباره Ø§ÙØªØ§Ø¯ توی خانه پدری. اینبار خانه یک Ú©Ù…ÛŒ کهنه تر به نظر Ù…ÛŒ رسید. پدر بزرگش را دید Ú©Ù‡ با چند زن دور Ø³ÙØ±Ù‡ نشسته بودند. ننه داشت گوشتها را Ù…ÛŒ کوبید. بی بی کاسه آبگوشت را داشت میگذاشت جلوی بابا بزرگ. مادر جون نان ها را تکه تکه Ù…ÛŒ کرد. مامان بزرگ Ú©Ù‡ از همه زنهای بابا بزرگ جوان تر بود بغل بابا بزرگ نشسته بود، یک روسری سÙید با Ú¯Ù„ های ریز اطلسی روی سرش بود Ùˆ داشت با مهربانی به او نگاه Ù…ÛŒ کرد. مرد اولین نوه پسری مادر بزرگ بود. سرش Ú©Ù… Ú©Ù… داشت گیج Ù…ÛŒ Ø±ÙØª. راستش یادش نمی آمد بابا بزرگ هیچ وقت هیچ کدام از زن هایش را کتک زده باشد. آنها تا آنجا Ú©Ù‡ او به خاطر داشت با همدیگر خیلی هم مهربان بودند. دلش یکهو برای بابا بزرگ Ùˆ هر چهارتا مامان بزرگ هایش بد جوری تنگ شد.
مادر Ùˆ دختر هاج Ùˆ واج داشتند به او نگاه Ù…ÛŒ کردند. صدای تلویزیون بلند تر Ùˆ بلند تر شده بود. صدای تیر اندازی Ùˆ Ø§Ù†ÙØ¬Ø§Ø± ها آنقدر بلند بود Ú©Ù‡ انگار توی شهر سرت زادگاه قذاÙÛŒ داشتی راه Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÛŒ. جسد قذاÙÛŒ را در Ù…ØÙ„ÛŒ به نمایش گذاشته بودند. عبدلجلیل هنوز با مشت های گره کرده داشت سخنرانی میکرد ØŒ دختر بچه ای لیبیایی Ú©Ù‡ کنار مادرش ایستاده بود یک Ø¯ÙØ¹Ù‡ انگار از تلویزیون پرید بیرون Ùˆ نگاهش را توی چشم های مرد دوخت، انگار داشت از پدر Ù…ÛŒ پرسید Ú©Ù‡ "آدم از هر چیزی چند تا داشته باشه شاید هم بهتر باشه ØŒ مخصوصا چند تا مادر بزرگ!"
مرد باز بر گشت توی همان خانه متروکه Ùˆ قدیمی. بابا بزرگ گوشه اتاق نشسته بود روی سجاده ØŒ کتاب دعا توی دستش بود Ùˆ زیر لب دعا Ù…ÛŒ خواند. مامان بزرگ Ú©Ù‡ عاشق نوه کوچولوی خودش بود، او را نشاند روی زانوانش، بی بی یک چایی قند پهلو گذاشت بغل دستش Ùˆ مادر جون Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ا گره سر کیسه رو باز کرده بود یک مشت نخود Ùˆ کشمش ریخت توی دستهایش. ننه باز داشت برایش قصه Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª. مرد هنوز Ù…ØÙˆ گزارش الجزیره بود، Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ از اینکه یک دیکتاتور دیگر به تاریخ پیوست. Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ ازاینکه دنیای مدرن یک خاکریز دیگر سنت را در هم کوبید Ùˆ قدمی به مدرنیته گلوبال آرمانی او نزدیک ترمی شد. قصه ننه Ùˆ صدای دعا خواندن گرم بابا بزرگ Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ا بلندتر شده بود درست مثل همان قدیم قدیمها Ú©Ù‡ پدر هنوز چند سالی از عمرش نگذشته بود او را به خواب ÙØ±Ùˆ برد.
رضا ÙØ§Ù†ÛŒ یزدی
۲۸ نوامبر ۲۰۱۱